لبخندی پشت سینی‌ها؛ روایت زندگی، امید و کاراته در راهروهای موسسه

حسن اسماعیل‌زاده را در راهروهای موسسه جهاد استقلال شاید همه با نام «اسماعیل» بشناسند؛ مردی متولد اولین روز بهار سال ۱۳۶۷ که با لبخند و اخلاق خوش، ترکیب خاصی از ادب، آمادگی جسمی، وفاداری و امید به آینده را با خود حمل می‌کند.

نیروی خدماتی امروز موسسه، روزی با تی به دست از راهروها می‌گذشت و حالا با سینی پذیرایی و ذهنی پر از ایده، روزهایش را می‌سازد. او فقط ابدارچی نیست؛ اسماعیل‌زاده یکی از آن آدم‌هایی است که زندگی را آرام و محکم، با همان فلسفه‌ای پیش می‌برد که سال‌ها در کاراته آموخته: یا کاری را نپذیر، یا وقتی پذیرفتی، به بهترین شکل انجامش بده.

مردی که روبه‌رویم نشسته، ظاهری ساده دارد اما کلماتش، نشانی از تفکر، تجربه و عمق می‌دهند. حسن اسماعیل‌زاده، متولد اول فروردین ماه سال ۱۳۶۷ در تهران، با اصالتی ترک‌زبان، پنج سالی می‌شود که در موسسه جهاد استقلال روزگار می‌گذراند؛ جایی که حالا برایش چیزی بیشتر از محل کار شده، جایی در امتداد شخصیتش.

می‌گوید: «از دی ۱۳۹۸ وارد موسسه شدم. تا سال ۱۴۰۱ در بخش نظافت فعالیت داشتم. بعدش تغییر بخش دادم و شدم آبدارچی موسسه. از اون موقع تا الان در همین بخش هستم. کاریه که هم دوستش دارم، هم بهش اعتقاد دارم. به نظرم یا نباید کاری رو قبول کرد، یا اگر قبول کردی باید پای کار بایستی.»

این «پای کار ایستادن» را از همان نوجوانی یاد گرفته؛ سال ۱۳۸۳ که وارد دنیای کاراته شد، چیزی جز انضباط، تلاش و ایستادگی در برابر سختی‌ها یاد نگرفت. می‌گوید: «کاراته رو با سبک کیوکوشین شروع کردم. تا الان ادامه دادم. الان کمربند مشکی با دان چهار با هستم و از سال ۱۳۹۳ هم مربیگری می‌کنم. بیشتر در سطح مربیگری فعالم و با نوجوان‌ها کار می‌کنم.»

او فارغ‌التحصیل کارشناسی رشته دبیری ادبیات فارسی از دانشگاه آزاد است؛ ادبیاتی که در کلامش پیدا نیست اما در نگاهش هست. آرام، دقیق، بافکر. با اینکه در مسیر شغلی‌اش در ادبیات باقی نمانده، اما از آموخته‌هایش به‌خوبی استفاده کرده؛ می‌داند چطور با دیگران ارتباط بگیرد، چطور در دل فضاهای رسمی، صمیمیت ایجاد کند بی‌آنکه از چارچوب فاصله بگیرد.

می‌گوید: «توی این شغل، خیلی چیزها مهمه؛ از آمادگی جسمانی گرفته تا روابط عمومی، سلیقه، ظرافت، خوش‌برخورد بودن و حتی ابتکار. این‌ها باعث میشه کسی بتونه توی کار خدماتی موفق باشه. شما وقتی قراره از مهمون یا همکارت پذیرایی کنی، باید دقیق بدونی چی می‌خواد، چه زمانی باید باشی، چطور باید باشی.»

حسن اسماعیل‌زاده، نمونه‌ی آدم‌هایی است که کارشان را «فقط یک وظیفه» نمی‌دانند. او با شور و انگیزه از شغلش حرف می‌زند، بی‌آنکه نیازی ببیند از خودش قهرمان بسازد. حتی وقتی درباره «اشتباه» حرف می‌زند، با صداقت می‌گوید: «آدم اگر اشتباهی کرد، باید خودش اول پای اون اشتباه بایسته. اون‌وقته که دیگران هم بهت اعتماد می‌کنن. چون احساس می‌کنن منطقی هستی، قابل اعتماد هستی. آدمی که بهونه نمیاره، همیشه یه قدم جلوتره.»

در سال ۱۴۰۰ ازدواج کرده و فعلاً فرزندی ندارد. با لبخند می‌گوید: «ان‌شاءالله به‌زودی بابا می‌شم. خیلی دوست دارم بچه‌دار بشم. این یه بخش مهم از زندگیه، مخصوصاً وقتی پایه‌های زندگیت رو محکم کرده باشی.»

همسرش هم مربی پیش‌دبستانی است؛ یعنی دو مربی زیر یک سقف. دو نفر که کارشان با آدم‌هاست، با صبر، با ظرافت، با توجه. شاید همین هم باعث شده اسماعیل‌زاده در کارش هم آن روحیه‌ی دلسوزانه را حفظ کند.

از او درباره روابطش با همکاران می‌پرسم. بی‌هیچ مکثی می‌گوید: «خیلی خوبه. من همه رو دوست دارم. واقعاً جز ادب و احترام چیزی ازشون ندیدم. بچه‌ها هم قدر کسی رو که ازشون پذیرایی می‌کنه، می‌دونن. این مهمه برام. البته همیشه سعی کردم در عین رفاقت، حریم‌ها رو حفظ کنم. رفاقت اگه با احترام همراه نباشه، از مسیر خارج میشه.»

از خاطرات خاصی نمی‌گوید. می‌خندد و می‌گوید: «خاطره؟ اینجا هر روزش یه خاطره‌ست. واقعاً نمی‌تونم بگم یه روز خاص بوده. موسسه برام مثل خونه دومه. با اینکه ظاهراً کارم خدماتیه، ولی همیشه احساس کردم دیده می‌شم، جزئی از مجموعه‌م، نه یه نیروی دور از چشم.»

از رویاهایش که می‌پرسم، بدون تعارف می‌گوید: «دلم می‌خواد توی شغلم پیشرفت کنم. اینکه بگم فقط همین سطح کافیه، درست نیست. ایده‌آل‌هایی دارم، دنبال رشد هستم. شاید نرسم، ولی همین که تلاش می‌کنی بهتر باشی، خودش یه جور موفقیته. اینکه آدم از جاش راضی نباشه و بخواد پله‌پله بهتر بشه، مهمه.»

گفت‌وگو با اسماعیل‌زاده، بیشتر شبیه نشستن پای صحبت یک مربی زندگی است تا صرفاً یک نیروی خدماتی. از او یاد می‌گیری که «پای کار بودن» ارزش است. اینکه شغلت هرچی که باشه، می‌تونی با شخصیتت اون رو معنا بدی. او از کارش تعریف نمی‌کنه، اون رو زندگی می‌کنه.

پیش از خداحافظی، آرام می‌گوید: «من همیشه گفتم توی هر کاری اگر آدمی خوش‌برخورد نباشه، نمی‌تونه موفق بشه. توی کار ما، اولین چیزی که طرف مقابل ازت می‌گیره، برخوردته. آدم‌ها شاید اسم‌تو یادشون نمونه، ولی حست رو فراموش نمی‌کنن.»

و این خلاصه‌ی زندگی مردی است که در سکوت، هر روز با لیوان‌های چای، با سینی‌های ساده، و با دل پاکش، بخشی از خاطرات جهاد استقلال را می‌سازد؛ بی‌آنکه منتظر دوربین یا تقدیرنامه‌ای باشد.