گفتوگو با کسی که فرمان دست اوست؛ اعتماد، رازداری و جادهای بیساعت
برخی شغلها در سکوت معنا پیدا میکنند؛ جایی میان تعهد، اعتماد و مسئولیتی که ساعت نمیشناسد. رانندگی برای مدیرعامل فقط رساندن از مبدأ به مقصد نیست، بلکه همراهی در مسیر تصمیمهای مهم است. مهدی رجبی راننده مدیرعامل مؤسسه جهاد استقلال، از همین همراهی میگوید.
مهدی رجبی متولد ۱۳۶۱ است؛ بچه شهرری و اصلاتا لر، اما آذری هم میتواند حرف بزند. میگوید همسرم آذری است و از او یاد گرفته، البته خیلی زیاد نه. سال ۱۳۸۶ ازدواج کرده و حاصل این زندگی، دو دختر ۱۴ و ۸ سالهاند؛ بچههایی که به گفته خودش «واقعاً نعمت هستند.»
از سابقه کاریاش که میپرسم، به حدود ۲۰ سال بیمه تأمین اجتماعی اشاره میکند. میگوید در این سالها چند بار شغلش را عوض کرده؛ از فعالیت در مجموعههای حراستی گرفته تا چند سال کار در شرکت نفت که بیشترین سابقهاش هم مربوط به همانجاست. مدتی هم سراغ بازرگانی و تجارت رفته، اما نتیجه نگرفته است.
ورودش به مؤسسه جهاد استقلال به سال ۱۴۰۰ برمیگردد؛ زمانی که با معرفی یکی از دوستان، ابتدا در بخش حراست مشغول به کار میشود. رجبی توضیح میدهد که ابتدا نگهبان شیفت بوده، بعد از مدتی مسئول شیفت شده و سپس در شیفت روز فعالیت کرده است. حضور مداوم در مجموعه باعث میشود مدیران مختلف او را بشناسند.
همین شناخت زمینهساز یک تغییر مهم در مسیر کاریاش میشود. رجبی تعریف میکند که پیشنهاد داده برای شرکت «جهان صادرات سینا» که مدیریت آن بر عهده آقای مسعود نمازی بوده، فردی برای انجام امور بیرونی معرفی شود. مدارکش را ارسال میکند و پس از بررسی، کارش را بهعنوان تحصیلدار در آن شرکت آغاز میکند.

او میگوید در یکی دو نوبت که همراه دکتر نمازی برای انجام کارهای بیرون از شرکت رفته و رانندگی کرده، شرایط تغییر میکند؛ تا جایی که دکتر نمازی به او پیشنهاد میدهد کنار خودش بماند و مسئولیت رانندگی را بر عهده بگیرد. از سال ۱۴۰۳، همزمان با انتصاب نمازی بهعنوان مدیرعامل مؤسسه جهاد استقلال، رجبی هم همراه او به این مجموعه میآید و راننده مدیرعامل میشود. حالا نزدیک به سه سال است که در این جایگاه در کنار دکتر نمازی فعالیت میکند.
وقتی صحبت از سختیهای شغل رانندگی برای مدیرعامل میشود، رجبی بدون اغراق از روزهایی میگوید که ساعت ندارند. به گفته او، کار از صبح خیلی زود شروع میشود و مشخص نیست چه زمانی به پایان برسد. بسیاری از جلسات مدیرعامل از ساعت ۶:۳۰ صبح آغاز میشود و او باید حداقل نیم ساعت زودتر آماده باشد. جابهجاییهای پیاپی از یک جلسه به جلسه دیگر، از یک منطقه شهر به منطقهای دیگر و از ساختمانی به ساختمان دیگر، بخش ثابتی از کار روزانه است.
او یکی از سختیهای این شغل را استرس رانندگی میداند؛ استرسی که فقط به ترافیک محدود نمیشود، بلکه نگرانی از حادثه و مسئولیت همراهی با فردی با جایگاه مدیریتی را هم شامل میشود. رجبی میگوید بعضی روزها ۱۶ تا ۱۷ ساعت کنار مدیرعامل است و این حجم از کار، خواهناخواه زمان حضورش در کنار خانواده را کمتر کرده است. بیشتر شبها حوالی ۱۱ یا ۱۲ به خانه میرسد و معمولاً بچهها خواب هستند. با این حال میگوید خانوادهاش به مرور به این شرایط عادت کردهاند و هر وقت بدانند روزی در خانه میماند، خوشحال میشوند.
در میان این روایتها، وقتی از همکاری با مسعود نمازی صحبت میکند، با احتیاط کلماتش را انتخاب میکند تا سوءتفاهمی ایجاد نشود؛ اما از لحنش پیداست که حرفهایش از دل میآید. رجبی میگوید از نظر اخلاق، شخصیت و صمیمی بودن دکتر نمازی برایش تجربه ارزشمندی بوده است. به گفته او، با وجود حجم بالای مشغلهها، مدیرعامل توجه ویژهای به نیروهایش دارد؛ حتی به زمان استراحت و غذا. بارها پیش آمده که دکتر نمازی به او گفته خودش ادامه مسیر را میرود و رجبی به خانوادهاش برسد، اما او ترجیح داده کنار کار بماند و مسئولیتش را کامل انجام دهد؛ موضوعی که به آن افتخار میکند و میگوید در یک کلام آقای نمازی انسان شریفی است که از کار کردن کار او لذت می برم.
رجبی درباره نگاهش به حقوق و معیشت هم حرف میزند و معتقد است برکت حقوق از میزان آن مهمتر است. میگوید ترجیح میدهد دریافتیاش آنقدر باشد که وسط ماه به مشکل نخورد و آرامش خانوادهاش حفظ شود، حتی اگر رقم آن خیلی بالا نباشد.
او در پاسخ به تجربه حوادث رانندگی تأکید میکند که در این مدت هیچ تصادفی نداشته است. تنها یک مورد تصادف هم مربوط به زمانی بوده که مدیرعامل در خودرو حضور نداشته و خودش نیز مقصر نبوده است.
در پایان صحبتهایش، رجبی با تأکید از شغل رانندگی دفاع میکند؛ شغلی که به باور او شریف است و نباید آن را کوچک شمرد. میگوید راننده بودن، بهویژه کنار مدیران و مسئولان، نیازمند اعتماد، احتیاط و رازداری است و راننده چنین جایگاهی، در واقع یک پست سازمانی مهم را بر عهده دارد. او با صراحت میگوید به کاری که انجام میدهد افتخار میکند.
روایت مهدی رجبی، روایت آدمهایی است که کمتر دیده میشوند، اما بار بزرگی از اعتماد را به دوش میکشند. کسانی که پشت فرمان، فقط مسیر را نمیشناسند، بلکه وزن مسئولیت را هم میفهمند؛ مسئولیتی که اگر با تعهد و دل انجام شود، خودش یک جایگاه است.







